سلامتپزشکی

زندگی و مرگ عجایب

ناتالیا Parygina

زندگی و مرگ یک معتاد

نوجوانان در مورد اعتیاد به مواد مخدر

معتاد BROTHER

داستان واقعی

آپارتمان خالی و مورد غفلت قرار گرفته بود، هر چند آن را مدتها پیش هیچ کس زندگی می کردند. اما در واقع، آن زندگی می کردند دو: ساشا و مادر خود را.

در دیوار خالی یک نیمکت مبلی تضعیف قدیمی با کثیف و در بعضی از نقاط، و یا trekked از اثاثه یا لوازم داخلی سیگار سوخته رنگ نامشخص بود. مبل خریداری زمانی که ساشا کوچک بود، و بچه را دوست داشت به پرش بر روی آن: بهار سرگرم کننده creaked و کاهش پیدا، و پدر او است او خود را از دست و هر دو با لذت خندید، و به مادر ساشا همراه با آنها خندید.

در حال حاضر آمد زمان نیمکت، و از آن زمان به آن اوراق بود. اما او همچنان به خدمت ساشا خود را از طریق چشمه فشرده شده است. اما بستر برای مادر سقط شده از کسی innerspring تشک برگزار می کند. در هر گوشه ای - دو آجر و مادر رختخواب با زره پوشیده بازنشسته شبکه فروش می رسد در طبقه اول، که دوست داشت: ساشا آن را با زباله آورده و مجموعه ای در پشتیبانی از "خواب آرام."

مبلمان های دیگر در اتاق بود. در آشپزخانه، او یک میز گرد در باقی مانده پاها ضخیم و، یک صندلی و دو صندلی. و در راهرو ایستاده بود یک جعبه مقوایی از زیر تلویزیون، که در آن خورده ... یا نه - برخی از لباس انداخت. odezhek چند، بیشتر شبیه به ژنده پوش قدیمی، آویزان در آویز، مورب به دیوار میخ.

آپارتمان دزد نیست، و استاد جوان را ویران کرد. او در مدرسه به مواد مخدر معتاد شد، پس من از مدرسه اخراج، اما همچنان به شلیک کردن. مادر چیزی متوجه نیست، او در دو محل کار می کرد، به خود و پسر او را نگه دارید: در بعد از ظهر - در فروشگاه صندوقدار، در شب - یک پاک کننده. ساشا هم یک لودر به فروشگاه، که در آن کم کم و موفق به podvorovyvat محصولات است.

اول با تجارت اموال خود را، ساشا به زودی متوجه شدم بعد از او را از کار اخراج شد: از خانه همسایه فروخته شده در تلویزیون ارزان فرد معلول. مادر، بازگشت از محل کار، من فکر کردم که آپارتمان های بازدید شده توسط دزد، اما ساشا حقیقت گفته بود:

- من پول مورد نیاز و یک جعبه به فروش می رسد.

- احمق! - قطره قطره مادر گریه کرد. - چگونه ما بدون تلویزیون می رویم؟ بدون فیلم برای دیدن، هیچ خبر، آب و هوا ...

- اخبار و آب و هوا می دانم در رادیو و تلویزیون، و بدون یک فیلم به اندازه کافی.

- آیا شما جرات بحث به مادرش! - pobagrovev خشم، صاف مادر خود را. - و بازگرداندن تلویزیون در حال حاضر!

- من آن را دیدم؟

نه، آن را از آن نشان داده شده است. همه حق - شکل ... او هدر آستین پیراهن و دست او را نشان داد - با آهنگ "" بنفش از تزریق، با زخم ها و رگ ها ریخت.

- شما ...

مادر نشسته ... بدون - شکست مواجه را به یک صندلی، به عنوان اگر پاهای او خم. صورت خود را تا رنگ پریده که ساشا بود ترسید، فکر کردن، به عنوان اگر او نمرده بود.

- شما ... بنابراین شما ...

او جرات نکرد به مطلق کلمه کشنده است. و ساشا آن خود بود.

- بله. من - یک معتاد به مواد مخدر.

نه ... این نمی تواند ... این نمی تواند! - به سختی گفتن یک کلمه، او مادر به او گفت.

- من بیمار هستم - تحقق است که او نمی خواهد مرد، ساشا توضیح داد. - اعتیاد به مواد مخدر - یک بیماری. درک؟ من نمی توانم بدون دارو زندگی می کنند. من نیاز به پول! و شما نمی دهد. بنابراین من به حال به فروش تلویزیون.

- عوضی! - مادر خشم. - چطور جرات شما حتی من را سرزنش!

- ساشا زد تا به او، بازوی او را گرفت و دست او را در مشت خود را خیلی سخت است که او در درد گریه برگزار شد.

- بنابراین، - او گفت. - و آیا شما جرات من تماس بگیرید. من - یک مرد بیمار ...

- شما خود را گسل - بی سر و صدا، با احتیاط گفت: مادر.

- شاید خود - sniknuv او موافقت کرد.

مادر پس از درگیری برای برخی از زمان سعی در مقاومت nadvinuvsheysya مشکل: به دکتر رفت برای مشاوره بخواهید، من تلاش برای متقاعد کردن ساشا درمان می شود. او به صراحت رد کرد.

آنها یک رسوایی بزرگ دیگر بود که ساشا فروخته ... یا نه، در رم و ستد سه دوز، "هرا" از ردای او. مادر او را به نام یک دزد، poddonkom، فریاد که او زندگی خود را از بین برد و زندگی خود را به جهنم تبدیل شده است.

اما او نه خود را، او دو دوز از یک دوست برای بدهی، و عمل از یکی است که خود را گیر داده بود، در حال حاضر بیش از. او دوباره نیاز به یک "دوز"! و در خشم از شرایط نجس خود را از مادر و کلمات، او به سمت او نقل مکان کرد، مشت خود را بلند کرد، و به عنوان یک جانور شکاری، دندان لخت کرد.

- A-آه ... - او فریاد زد.

ساشا به خود آمد، و کاهش مشت خود را، ناگهان به گریه ترکیدن، عقب نشینی کردند. مادر حوصلگی به آشپزخانه رفت. آپارتمان کسل کننده، سکوت غم افزا بود.

رسوایی بیشتر آنها نداشت. مادر خراب ... آن را به یک پیرزن تبدیل - در چهل و سه ساله بود. چهره او کمرنگ شد به طور مداوم - بدون یک قطره خون، یک صدای - آرام، ترافیک - بی حال، به عنوان اگر او یک زن، و سایه اثیری است.

در محل کار، او اغلب اشتباه شد، و او اخراج شد. به نحوی، او یک کار به عنوان یک ماشین ظرفشویی در یک اتاق ناهار خوری خصوصی است. رفتن به محل کار، او در زمان یک ماهی تابه، و جمع آوری آن همه که در صفحات ناهارخوری بازدید کنندگان، و بسته باقی مانده بود - برش نان. سنج محاسبه بازدید کنندگان سمت چپ کمی، اما روز obedochnogo پسر مخلوط برای شام تایپ شد، و او خودش را به صاحب به خوردن یک کاسه سوپ و یا ماکارونی بدون سس.

به طوری که آنها به مدت دو سال زندگی می کردند. از آپارتمان در طول این زمان همه چیز ناپدید شده اند، به جز کسانی که هستند هدیه و حتی یک گدا را ندارد. ساشا podvorovyval تابستان، موفق به فروش خانه های مردم و به قیمت ارزان. کسی که گوجه فرنگی، سیب، ظروف، و یک بار من موفق به سرقت ضبط صوت! می تواند در نتیجه سارقان شیلات و دریافت درآمد بزرگ، اما ساشا ترس از زندان بود. نه اسارت، تختخواب های سخت نیست، وعده غذایی ناچیز نیست ... او از ترس به بدون "دوز" باقی می ماند!

باقی می ماند بدون دوز - این یک زندان نیست. این جهنمه! و حالا، حتی در زندان، و در اتاق کثیف خالی با گرفتاری در گوشه و کنار و پنجره های شیشه ای کسل کننده را دوباره با درد جهنم عذاب.

دوز! او نیاز به یک دوز ... اما ها Mishka تابوت نمی خواهد بدهی بیشتری می دهد. و به این ترتیب او گفت: "بدون پول، نمی آیند!"

ساشا و سپس پایین روی مبل دراز، پس از آن شروع به پریدن کرد و گام اتاق از گوشه به گوشه، تا اگر تلاش به دور از درد. اما برای فرار از درد ممکن نبود، او در آن زندگی می کردند: در سر، عضلات و مفاصل. مثل یک جانور نامرئی پاره بدن خود را، و ساشا آن را برای گوساله چنگ، تلاش آنها را مخلوط کردن، شانه سلاح مالیده، سپس زانو دست خود یا معده گره. این درد به عنوان "شکستن" شناخته شده است، و در واقع مانند چیزی بود که یک جادوگر بی رحم نامرئی متصلب بدن خود، تلاش آن - زندگی می کنند! را به قطعات تقسیم شده است.

- مادر! - ساشا گفتم، به عنوان اگر این امید که او را بشنوند. - مادر ... اما در جایی که جهنم شما هستند!

رستگاری می تواند تنها از مادر، که در این روز برای دریافت پرداخت آمده است. در طول کار خود را هنوز منقضی نشده باشد، اما ساعت در خانه بود، و درد هر دقیقه انتظار در درد و رنج طولانی مدت تبدیل شده است.

برای فرار از درد، تقریبا polubezumii ساشا به طور ناگهانی شروع به سوگند خشونت، پاشش را به اتاق کثیف از درجه اعتبار ساقط تمام کلمات تند و زننده که به ذهن آمد. او با تمام توان خود فریاد زد: یا با توسل به جهان، و یا لعن جهان است، اما لعنت زشت و ناپسند بر روی دیوارهای اتاق با رنگ آمیزی و پاره در مکان و حلق آویز در ژنده پوش تصویر زمینه و واضح تر ساشا در مورد تنهایی و ناامیدی خود را یاد آوری کرد.

و ناگهان، که اگر همه نیروهای خود را به فریاد دیوانه هدر رفته، او را بر روی نیمکت خود سقوط کرد و با درد آغاز، و با آن چشمه های قدیمی آغاز. ساشا دیگر در تلاش برای خلاص شدن از شر و یا برای آرام کردن درد و نه ماساژ، نه گریه. او فقط می ترسید، به عنوان آن، دوباره، نه تشنج، مانند آخرین زمان در طول دارو "گرسنگی" زمانی که مادر به نام "سریع"، و به سختی موفق به نجات دهد. و درد از جلاد، که مهار کامل داده شد، بر او قدرت تازه pounced، تحریک و عضلات و استخوان، و سلول های هر کسی از بدن خود، و هر عصب.

- اگر فقط می تواند مرد! - با صدای بلند، به عنوان اگر کسی تهدید، او به نام ساشا.

و بدتر من فکر کردم که با آن "می میرد" و درد خود را، که او و m آن را نمی خواهد برسد.

او شنیده بود، بی سر و صدا کردن درب به کلید خود را باز کرد، وارد مادرش، اما او شنیده آرام، صاف، نه صدای وحشت زده است.

- ساشا، شما احساس بد؟

- من تقریبا مرده! از کجا شما تا مدت طولانی است؟

- شما می دانید - که در آن. در محل کار.

صدای مادرم را همچنان صاف بدون توجه به کسی است که از زیرکی از حواس از دست داده و همه امید برای تغییر در ثروت از دست داده اند بود. او به نظر می رسید نیمه مرده: بدن او هنوز هم همچنان زندگی می کنند، و روح مرده است.

- آیا پول شما را؟

ساشا، ضعیف از درد، سنگین به عنوان پیر مرد از روی نیمکت است.

- بله، - گفت: مادر.

- بیا!

مادر را از جیب خود را در زمان های قدیمی، خورشید مقصور و پژمرده به کت باران، برای سکه خریداری شده در بازار، چند قطعه از پول کاغذی و آن را به پسرش واگذار کرد.

- آیا این همه؟ - از او پرسید.

- همه ...

او دروغ گفته است. مقداری پول هنوز هم وجود دارد، در اتاق ناهار خوری، از رفتن به توالت، پنهان در جوراب زنانه ساقه بلند برای خرید ارزن و نخود فرنگی را به سوپ. ساشا حدس زده ذخیره کردن او، اما او حقیقت را به دنبال ندارد. کشیده کردن ناخن با جیب ژاکت نیم جدا شده و در حال حرکت به thrusting دست به آستین خود را، او از خانه بیرون پرید.

لکه بینی باران پاییز خوب است. ابرهای آسمان تاریک. برگ در درختان که در پیاده رو از جاده جدا شوند، در حال حاضر شروع به زرد. زیر پا با شاخه افتاده شاه بلوط آشغال.

اما ساشا متوجه نیست نزدیک این سقوط خواهد کرد. او هیچ اهمیتی به آنچه آب و هوا، چه شهرستان، چه نوع از مردم در این شهرستان زندگی می کنند است. در حال حاضر کل معنای زندگی برای او بود به "دوز"، که او به زودی قادر به خرید خواهد بود و که آن را به یک زندگی عادی بدون درد و غم و اندوه باز خواهد گشت. پیدا کردن تعصب و غیرت غیر منتظره، او احساس تقریبا یک مرد ثروتمند که فقط سمت چپ بود و لذت بردن از ثروت خود را.

باران شدت یافته است، و ساشا قبل از اهداف doshagal تا خیلی خیس شده بود: رها شده توسط اربابان خود و به مقصد تخریب، اما هنوز خانه کوچک با بولدوزر ریخته است. او کشیده درب های سنگین باز و تماس شروع به پریدن کرد، تقریبا از برخورد با سنگ ریزه - در قالب یک بابا قدیمی با چهره نحیف بود. در واقع، نقش ونگار ریگی دادن بیست و دو سال بود. آن را در این رها مستاجران خانه کوچک به دست آورد مواد مخدر و ستد شد خرس Grobovsky با نام مستعار خرس تابوت.

پرش سنگریزه، ساشا وارد خانه شدند.

- ساشا! ساشا وارد - از او استقبال چند رای.

domishke بی سرپرست صفحه گرم شد، و آن را گرم بود. حدود پنج بود و یا به نظر می رسد بیشتر Sasha هیچ کس متوجه و تقریبا هرگز دیده می شود، او در حال حاضر یک هدف بود، کل هدف از زندگی به این منظور بود: shirnutsya! به جای shirnutsya ...

خرس تابوت - مرد چاق در یک گسترده کاهش زیر شکم گرد از شلوار جین قدیمی و یک جایگاه تی شرت کثیف در مقابل یک درب اجاق را باز کرده و در آتش نگاه کرد. او به داروها را ندارد، او گفت که او نمی توانست به دلیل کلیه بیمار، اما دوستان همیشه و ماری جوانا، و هروئین، و حتی برخی از "موضوعات" به طرفداران "احمق" در حال اجرا نیست در اطراف در جستجوی او را بیش از این شهرستان .

ساشا، کشیدن از جیب خود، بانی خیر دست به Maturin پرداخت. خرس تابوت دریافت و شمارش پول است.

- شما و یا یک سرنگ ...

- سرنگ، سرنگ، - ساشا عجله قطع شده است.

- مراقبت از برگزاری خرس تابوت به جز پودر و "علف"، و راه حل های مواد مخدر به طور مستقیم در یک سرنگ.

در دست آن دیگر "فضای حیاتی"، ساشا پا برهنه بود. سوزن را با یک درد تیز یک فلج تزریق همان سبک تبدیل شد، اما درد را با که که او در طول خروج تجربه مقایسه شد. و این درد قرمز مایل به زرد تقریبا بلافاصله یکی که باقی می ماند که آتش سوزی جنگل ها آتش خاموش کردن آتش را خاموش کردند.

درد، رفته بود و نیروهای مرموزی بازگشت. ساشا احساس کردند که او جوان، سالم، زیبا و شاد بود. زندگی بود خیلی بد ... بد نیست! بر روی اجاق گاز، سیب زمینی آب پز، در باغ همسایه به سرقت برده و بیابان آشنا در شب زنده داری های معمول خود را جمع آوری.

ساشا به خود به عنوان اگر بعد از یک خواب بد، در دوستان خود نگاه کرد. لو-طاس روی زمین نشسته بود، تکیه به عقب در برابر دیوار و خم limply، به عنوان اگر به جای ستون فقرات آن یک لوله لاستیکی بود، و چیزی گفتم. از دهان او سرازیر شدن آب دهان، و، کشویی پایین چانه خود را، توسعه یافته به پیراهن قفسه سینه obtyanuvshey رنگ نامشخص، که، با این حال، در یک زمان، به نظر می رسد، آن سفید بود. این شرکت تنها در دختر سونیا گام آشپزخانه سابق خانه سابق باید تصور خود را در یک دور زیبایی سکولار است. صورت خود را خام daubed شد آرایش ارزان، موهای بلند درهم سقوط در پشت او، گسترده ژاکت بافتنی با خط گردن بالا کاهش پیدا بر روی شکل لاغر. اما سونیا، با صدای بلند با یک فرد خیالی صحبت کردن، لاس، و سپس لبخند زدن، و سپس نورد چشم خود، و سپس اش.

پنجره کوچک بدون قاب، تا نیمی از یک مقوا بسته، دو پسر ایستاده بود و پاهای بز دودی باید ماری جوانا است. آنها در هر نگاه و لبخند زد ابلهانه وانمود می کند که سیگار کشیدن ماری جوانا است که برای آنها - شایع ترین.

ساشا اول تنها در مردم از پسران انداخت، تمرکز رترکتور به عنوان یک دود ورود، و تبدیل دور، اما بعد از آن دوباره در پسران خیره شد. یکی - کوچک و لاغر، با ریشی بلند و چهره نحیف او، او می دانست. نام او وال بود، اما به نام هیچ کس به او صحبت کرد، ترجیح می دهند یک نام مستعار: کوتوله. اما دوم ... این نوجوان دوم، به نظر می رسد هم سن و سال گنوم، اما به ظاهر به خوبی تغذیه و مرفه، او یک غریبه بود.

- هی، تو! - به نام ساشا. - Malyavki ... بیا اینجا.

کوتوله کشیده آستین دوست او، و هر دو به آرامی، حفظ دیدگاه مستقل، نزدیک به ساشا.

- چرا این؟

- در اردوگاه ما ملاقات - کوتوله گفت. - با این حال، دودی گلدان ... من به او آدرس.

- آدرس چیست؟

- من، خانه. و امروز به نام اینجا.

- نام و نام خانوادگی شما چه بود؟

شرکت تازه وارد خودش گفت.

- Vitka.

- Vitka Vitka ... ... - تکرار ساشا، با یادآوری چیزی بلند با این نام در ارتباط است. - چه مدت شما سیگار می کشید؟

- ماه دوم.

- دوست دارم؟

- اول، من را دوست ندارد، و در حال حاضر من می خواهم - اعتراف به ویکتور.

- نگاه، نگاه کن! - به طور ناگهانی او در یک صدای خشن، سونیا فریاد زد. - ببینید که چگونه آنها نگاه کنید! برادران!

- چه پر سر و صدا؟ - من در عروسکی او خرس تابوت فریاد زد. - ما همه برادریم.

اما هنگامی که ساشا "برادران" کلمه به نحوی به یاد آخرین پدر نزاع و مادر قبل از پدر خانواده را برای همیشه ترک.

شش سال ساشا خواب در کوچک "کودک"، برای پدرش تن به تن بود، tupichkovuyu کمد لباس از اتاق جدا شده است. آن را قبل از بزرگسالان قرار داده شد، او به خواب رفت و نمی شنوند و یا صحبت کردن در نزاع پدر و مادر در شب. اما زمانی که او مادر گریه و گریه می کند از جان گذشته خود را از طریق اشک بیدار شد. مادر به نام پدرش یک تبه کار و حتی برخی از کلمات بی ادب، و او گاهی اوقات تلاش به وقفه جریان نبرد و هق هق اقناع خاموش: "لنا، را متوقف کند! لنا، آرام! لنا، من به شما التماس ... "" شما یک پسر کردم! "- او قاه گریه مادر است. "من می دانم - پدرم گفت. - اما ... من کردم - پسر است. ویک ... او در حال حاضر سه ماه بود. " "این است که نه پسر، و حرامزاده!" - گریه جیغ مادر است. "فکر می کنم آنچه شما خواهد شد، - مداوم و با صدای بلند گفت: پدر. - من قصد دارم به زن من دوست دارم ... و - را به یک پسر کوچک است. فردا ما این شهرستان را ترک کند. نفقه من ترجمه خواهد شد. "

- برادران! برادران! برادران! - سونیا شروع به پریدن کرد و کف دست او.

خرس تابوت منتقل به دور از بشقاب و جالب از چهره به چهره ساشا Vitka نگاه کرد.

- آیا این درست است - به نظر می رسد - او تصمیم گرفت. - فقط در چشم ساشا خیلی ... و به این ترتیب نه - مانند.

- نام و نام خانوادگی خود را است؟ - ساشا از پسر پرسید.

- Kiryuhin ...

- خب! خب! - سونیا خوشحال است.

نام خانوادگی ساشا نیز Kiryuhin بود.

- پدر شما ... - ساشا به طور ناگهانی چیزی شبیه به ترور احساس می شود. و او ساخته شده مکث غیر ارادی. - نام پدر شما است ... آندری نیکولایویچ؟

- Y-بله - تایید ویکتور سر در گم.

- و شما ... چند ساله هستید؟

D-دوازده.

- برادر! - احساس افزایش هر کدام از داروها، و یا لذت انسان عادی، فریاد زد ساشا. - برادر! ویکتور - برادر من !!!

او دست در دست Vitka را از روی زمین برداشت و چرخید. اما ناگهان او تحت تأثیر و به زمین افتاد با پسر.

ویتکا، احساس آزادی، پرش کرد، درک نمی کرد سر رفته است، چه اتفاقی افتاده است. و سشاکا، دروغ گفتن بر روی زمین، مانند یک دیوانه خندید، و از طریق خنده هایش تکرار می کرد:

"برادر ... برادر من!"

اما ناگهان او خنده را از هم جدا کرد و به پاهایش ضربه زد و به ویتکا با چهره ای وحشتناکی غمگین نگاه کرد. چشمان او بر دانش آموزان کوچک و بی حرکت برادرش، مثل دو تکه تیز، ثابت می شود.

پدر گفت که او شهر را ترک خواهد کرد ... و او اینجا زندگی کرد؟

"نه،" Vitka زمزمه کرد. "ما فقط در زمستان وارد شدیم." پدر مرده و ما به مادربزرگم آمده ام.

ویتکا از مردی که او را به عنوان برادرش شناخت، تا زمانی که بر پشت دیوار ایستاده بود، ترسید.

"این چیه ... مرگ ... پدر ... مرد ..." ساشا به طور جداگانه تکرار کرد.

بله او مبتلا به سرطان بود. سرطان ریه ... و مرده ...

آنها ایستاده بودند به یکدیگر و ساکا به طور ناگهانی فکر کرد که - این برادرش نیست که پشتش را در برابر دیوار فشار آورد ... او فکر کرد که او، به طرز شگفتآمیزی متضاد، در دیوار ایستاده است - همانطور که او در کلاس هفتم بود، برنده شد و چاق او همان است، و همان چشم های بزرگ و چشم باز ... Sashka کاملا مطالعه و رویای تبدیل شدن به یک راننده به منظور سفر زیادی و به گوش دادن به یک ماشین بزرگ قوی است. این رویا دوران کودکی دوران کودکی خود را با چنین ظرافتی به تصویر کشید، مثل اینکه او هنوز یک دانشآموز بود و قلبش درد شدیدی داشت.

"شما ..." او Vitka را با شانه برداشت و به شدت او را تکان داد. "چه کسی می خواهید؟"

ویتکا گفت: "یک هنرمند. - من دوست دارم قرعه کشی کنم

"و اینجا ... چرا اینجا هستی؟"

صدای ساشا صدای زنگ زدگی داشت، تقریبا عصبانی بود و پسر سعی کرد از آن بیرون بیاید اما ساشا شانه اش را آزاد نکرد.

"من یک گنوم ... من والی را به خانه آوردم."

و دوباره حافظه دردناک نفس Sashkin را کاهش داد: برای اولین بار او با دانش آموز دبیرستانی "خوب" او با یک سیگار با "طرح" درمان شد، سپس - دوباره و دوباره ... و سپس با برخی از لبخند کشیده عجیب و غریب - Sashka به نظر می رسید که یک بار دیگر این لبخند و دندان های سیاه و سفید را ببینید - گفت: امروز برنامه ای وجود ندارد، اما چیزی بهتر است. "این مرد گریشکا نامیده شد. پسران جوانتر او را طعم عادت خود قرار دادند: گریشا میمون.

"گریشا احمق است!" سسکا فریاد زد:

ویتکا، "نام او ولکا است"، اصلاح شده است. - Val'ka-Gnome.

"و گنوم یک احمق است!" و شما - برادر من - همچنین یک احمق !!! نگاه کن ...

با این وجود، بدون شستشوی ویتکا از انگشتان تیز خود، سشاکا برادرش را به لوکو -پالد هدایت کرد، که هنوز خیس بود و به چیزی که اتفاق می افتد واکنش نشان نمی داد، نشسته با چهره کسل کننده، مانند یک ماسک، و چیزی غیرممکن می گفت.

- نگاه کن! این چیزی است که شما می خواهید؟ بنابراین شما می خواهید تبدیل شوید؟

"اما من ... فقط علف های هرز ..." ویتکا گناه گفت.

- چمن! فقط - علف هرز؟

ساسکا ناگهان احساس خشم خشمگین کرد و در حال چرخش بود ویتکا را با تمام قدرتش در چهره مچاله کرد.

- آه ... - ویتکا زد.

- تو چی؟ - تلاش کرد تا اعدام سونیا را متوقف کند. "او برادرت است"

"برادر؟" حالا این برادر را نشان می دهم ..

سسکا Vitka را روی سر، بر روی شانه ها، بر روی چیزی که او را گرفته بود، شروع کرد. او به سمت درب رفت، اما ساشا او را با چمدان برداشت و دست راستش را نگه داشت، حق ادامه دادن به ضربات بود.

"آیا شما جرات نیست!" جرات نکن او فریاد زد: "بدون چمن!" خیر! جرات نکن، احمق! ..

سونیا پرت کرد، خندید و صدای زنگ زد:

"برادر برادر من گزنده شد!" برادر برادر خود را با یک بیل ضرب و شتم!

"دوباره اینجا بیا!" فقط بیا ... من تو را می کشم! - سسکا فریاد زد و برادرش را به صورت مستقیم به چهره انداخت. ویتکا خون خود را از بینیش پرتاب کرده بود، چانه اش را دراز می کرد و روی کف کف میزد.

"او را تنها بگذار!" Interposed Mishka-Grob و دست خود را از دست انگشتان سشاش انگشتان خود برداشت.

ویتکا، متوجه شد که او آزاد بود، بلافاصله از در خانه خارج شد.

"فقط بیا!" سسکا بعد از او فریاد زد. - من تو را می کشم

او به داخل خانه رفت تا برادرش را برآورده کند، اما گنوم راه خود را مسدود کرد، یا به طور تصادفی توسط بازوی باز شد.

- و بیرون بیرون! ساشا خشمگین شد و خلط ضخیم در غنچه آویزان شد.

اما پس از آن او خودش را گرفت.

- و از از! - Mishka کوسه صحبت کرد به طور جداگانه و مخرب. "این پسران می تواند دیگران را ..."

او چیز دیگری گفت، اما سسکا معنای کلماتش را درک نمی کرد. او به طور ناگهانی احساس ضعیف شد، مثل اینکه تمام استخوانها در او فرو رفتند و بر روی دیوار تکیه دادند، به سمت کف در کنار طاس، اسلوبری لئو، حرکت کردند.

سونیا، برداشتن یک زنجیر شکسته، جایگزین کردن چنگالش، سیب زمینی پخته شده را از تابه بیرون کشید و آن را پخت، آن را بچسبانید، و نه "لباس" را تمیز کرد. ساشا، به دنبال او، احساس گرسنگی شدید کرد، اما تلاشی برای برداشتن مثال سونیا با سیبزمینی نکرد.

"من نمی خواهم،" او گفت، نشستن بر روی زمین، اما تا چسبیده و آرام که، به جز او، هیچ کس نمی تواند آنها را بشنود.

و آنچه ساشا نمی خواست، او خودش نمیتوانست بگوید. شاید او این زندگی مسخره را نداشته باشد، که در آن او استخر مواد مخدر خود را سخت کرده بود.

"او برادر من است ... من ... برادر!"

و او چیز دیگری را بیان کرد، اما هیچ کس او را شنید و شنید. در این شرکت او تنها به عنوان تنها در آپارتمان خالی و ویران شده او تنها بود.

"کرم چاله یک سیستم زمین است - یکی از شرارتان در رودخانه".

(سیئر)

Similar articles

 

 

 

 

Trending Now

 

 

 

 

Newest

Copyright © 2018 fa.delachieve.com. Theme powered by WordPress.